طور غم
11 اردیبهشت 1391 توسط صدف
سينه اي كز معرفت گنجينه اسرار بود
كي سزاوار فشارآن در وديوار بود؟
طور سيناي تجلي مشعلي از نور شد
سينه سيناي وحدت مشتعل از نار بود
ناله بانو زد، اندر خرمن هستي شرر
گويي اندر طورغم چون نخل آتشبار بود
آن كه كردي ماه تابان، پيش او پهلو تهي
ازكجا پهلوي او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون بين كزجفاي سامري
نقطه پرگار وحدت مركز مسمار بود!
صورتش نيلي شد از سيلي،كه چون سيل سياه
روي گيتي زين مصيبت تا قيامت تار بود
شهريار ي شد به بند بنده اي از بندگان
آن كه جبريل امينش بنده دربار بود
از فقاي شاه،بانو با نواي جان گداز
تا توانايي به تن ،تا قوت رفتار بود
گر چه بازو خسته شد وز كار دستش بسته شد
ليك پاي همتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گر چه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون بلند از دست آن همراه شد
آيه الله العظمي غروي اصفهاني